گمان مبــــــــــر که رفتـــه ام و يا شبانه ميروم
هميـــن بهاي عشق ماست که عاشقانه ميروم
نه از کنـــــــــــار واژه ها، نه از ميان قصه ها
نه از خيــــــــال دلکشت نــــه از ترانه ميروم
به فصـــل قحطسالي ام نشــــــــان بودنت نبود
کنون که بـــــــاغ ياس من ، زده جوانه ميروم
ببين چو موج پر غرور، رفيق صخره ها شدم
دلـــــم که تند ميــــــــــزند به هر کرانه ميروم
تمام قصه هاي من، نشستــــه در کتاب شهر
بجاي اينکه سر نهـــــم به روي شانه ميروم
مرا به بنــد خود مکن به دانه دانه اشک غم
رها شـــــــدم ز بندگي به سوي خانه ميروم
مــــــزاح آتشيـــــن تو کجا و (آتش) حزين
بجاي ســــــازگاري ام به اين بهانه ميروم
فريبا آتش "صادق"
درباره این سایت